سفر بوشهر
روز یکشنبه 20/11/92 وسایلمون رو جمع کردم که پرهام منو گشت از بس شیطنت کرد. آقا زمانی که چمدون ما رو دید گفت مگه چند روز دارید می رید که این همه وسایل میبرید ، نمی دونست که وروجک خان بیشتر از اینها لباس می خواد . ساعت چهار و نیم عصر روز دوشنبه به سمت بوشهر حرکت کردیم . یه توقف کوتاه سمت کازرون داشتیم ، محمد پیاده شد و یه مقدار کیک و آبمیوه خرید . به پرهام آبمیوه دادم . وسط راه گفت مامان خسته شدم . پرهام رو برداشتم و روی پام نشوندم همین که نشست تمام محتویات شکمش رو بالا آورد . این طور مواقع پرهام خیلی ناراحت میشه به خاطر همین بهش گفتم مامان ایرادی نداره بذار همشون بیان بیرون ، خلاصه چشمتون روز بد نب...
نویسنده :
فریده
13:35